سیدهادی کسایی زاده؛
روایت یک خبرنگار از بازداشتگاه کلانتری تا زندان
تهران رسانه | هوا خیلی گرم بود و در وسط راه راننده نگه داشت تا کمی آب خنک بخریم و متهمان هم سیگار بکشند، البته همه دستبند زده داخل خودروی ون که توسط یک حصار فلزی محصور شده بود محبوس بودیم...
به گزارش تهران رسانه ؛ سید هادی کسایی زاده خبرنگار ضدفساد ماجرای جدیدترین پرونده و بازداشت خود را روایت و منتشر کرد.
او نوشت: پس از افشای فساد انتخابات شورای شهر باقرشهر و کهریزک و انتشار اخبار و تصاویر از سوء مدیریت در شهرستان ری برخی آقایان اقدام به پرونده سازی برای حذف خبرنگار ضدفساد کردند. از این رو ۱۱ شکایت علیه من در دادستانی ری و چندین شکایت در دادگاه کهریزک و فشافویه علیه من ثبت شد. تا از این طریق بتوانند هفته نامه مهرتابان و پایگاه خبری جامعه خبر و کانال خبرنگار ضدفساد را خفه کنند. که البته در نهایت انتخابات بخش کهریزک ابطال شد.
برای همین در یکی از روزهای تیرماه ۱۴۰۰ که مادرم هنوز در قیدحیات بود و درگیرکارهای پرستاری و درمان او بودم، سرهنگ حیدری از کلانتری حضرت عبدالعظیم(ع) با من تماس گرفت و گفت که یک حکم قضایی در دست دارد و درخواست کرد حتما به کلانتری بروم. سوارموتورسیکلت بودم و وارد کلانتری شدم. او حکمی را نشان من داد که به موجب آن باید بازداشت می شدم و اتهام من هم تشویش اذهان عمومی، توهین و تهمت با شکایت فرماندای ری، بخشداری قلعه نو و برخی کاندیداهای باقرشهر بود. پس از رویت حکم به داخل بازداشتگاه کلانتری ۱۷۲ منتقل شدم.
*شرایط بازداشتگاه کلانتری شهرری
این بازداشتگاه در اوج گرما بدون وسایل سرمایشی و فقط با یک هواکش کوچک که به سختی هوا از محفظه های ریز کفه آهنی نصب شده به دیوار عبور میکرد هوا را به جریان می انداخت. توالت فاقد شیشه و روشنایی بود و بوی بد توالت و آلودگی سراسر بازداشتگاه را گرفته بود. غیر از من ۳ متهم دیگر هم در بازداشتگاه بودند. یک تبعه پاکستانی معتاد به شیشه و یک سرآشپز معتاد همراه با یک کاسب (دلال) که هر ۴ نفر باید در اتاق نیمه تاریک ۱۰ متری کنار هم تا صبح سر می کردیم. فرش کفپوش مان کثیف و غیربهداشتی و آنقدر آلوده بود که در هنگام قدم زدن تمام پاهایم مثل ذغال سیاه شده بود. پتوها آلوده و بوی بد می داد و لامپ کم مصرف کوچک روی سقف نور کمی را به اتاق منتشر می کرد. درب آهنی بازداشتگاه دریچه کوچکی داشت که تلاش می کردیم باز باشد تا هواجریان پیدا کند اما ماموران آن را دائم می بستند. هنگام ورود به بازداشتگاه نه تب سنجی بود و نه ماسک و پروتکلی رعایت شد و حتی بدون آزمایش و تست وارد شدیم.
درون بازداشتگاه متهمان فاقد ماسک بودند. بعد از چند ساعت اجازه دادند ۲۰ دقیقه هواخوری برویم و وقتی دوباره به بازداشتگاه رفتیم برق ها به مدت ۳ ساعت قطع شد و شرایط برای من اسفبارتر از قبل شده بود. من در طول مدت بازداشت سکوت کردم و هیچ حرفی نزدم تا موجب تنش نشود. با فریاد و درخواست زندانیان بعد از چند ساعت اجازه دادند ۲۰ دقیقه دیگر هواخوری برویم و این همه شکنجه روحی و روانی جلوی چشمان فرمانده کلانتری که با دمپایی خارج از ساعت اداری روی نیمکت حیاط نشسته بود اتفاق افتاد. همه سربازان آگاه شده بودند که من خبرنگار هستم و ممکن است چیزهایی که ببینم را گزارش کنم برای همین با اینکه دو متهم دیگر در بازداشتگاه حق داشتند برای سفارش شام به خانواده های خود تماس بگیرند این حق از من سلب شد که می توانید با رصد دوربین های مداربسته و بازجویی از ماموران و متهمان به صدق گفتار من پی ببرید.
در مدت زمانی که برق ها نبود بازداشتگاه فاقد روشن بودن دوربین مداربسته بود و هیچ چیزی ثبت نشده است.
ساعت حدود ۸٫۵ شب هوا همچنان روشن بود اما برق ها رفته بود که دو تیکه نان لواش با ۸ عدد ناگت شرکتی کوچک (سیب زمینی) لای یک پوشه اداری کثیف لوله کرده و از لای درب دریچه کوچک بازداشتگاه وارد کردند که تبعه پاکستانی گفت که ۲ روز است در این بازداشتگاه غذا نخورده و تمام آن را میل کرد. من بدون غذا تا صبح سر کردم. حتی آب آشامیدنی هم فقط از طریق شیرآب توالت باید می نوشیدیم. هرچند برخی زندانیان در بازداشتگاه با سفارش غذا چای و آب از خانواده دریافت کردند اما سهم من بعنوان یک روزنامهنگار در بازداشتگاه کلانتری ۱۷۲ شهرری فقط آب آشامیدنی از توالت بود.
در این مدت هیچ خدماتی اعم از پخش اذان یا دادن سجاده تمیز یا مکانی برای فریضه نماز در اختیار زندانی قرارداده نشد با وجودآنکه کل بازداشتگاه آلوده و نجس بود.
نکته بسیار مهم آنکه اگر آن روز عصر به من اجازه تماس با خانواده می دادند می توانستم اعلام کنم که فردی جای من امتحان پایان ترم بدهد و مردود نمی شدم. که ضربه بزرگی به تحصیلم وارد شد. صبح روز بعد جلوی چشم تمامی مراجعه کنندگان به کلانتری بدون آنکه صبحانه ای برای زندانیان در نظر گرفته شود حدود ساعت ۸٫۵ ما را با صدای بلند از بازداشتگاه بیرونآورده و جلوی چشم همه دستبند زدند و از داخل حیاط به خودرو بردند تا به دادسرا برویم. انگار همه چیز هماهنگ شده بود. هرچنداذیت های روحی و روانی که به علت حضور در بازداشتگاه کلانتری ۱۷۲ برمن وارد شد من را از کار خبرنگاری سرد نخواهد کرد اما وضعیت برخورد با خبرنگار ضدفساد را نوشتم تا در تاریخ مطبوعات ثبت شود که چگونه با یک روزنامه نگار برخورد کردند. پس از آن وارد بازداشتگاه موقت دادسرای شهرری شدم و میان ده ها زندانی شرور قرارگرفتم تا طبق نوبت به دادیاری احضار شوم. نزدیک ظهر شده بود. دادیار شعبه ۷ دادیاری هم قراروثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی صادر کرد و چون نزدیک ظهر بود وقت نرسید و من به سرعت به زندان فشافویه (تهران بزرگ) منتقل شدم.
*آغاز حرکت به زندان بزرگ تهران
تاریخ ۱۶تیرماه ۱۴۰۰ساعت حدود ۳ بود و من همراه با چند نفر دیگر در بازداشتگاه دادسرای شهرری بودیم. گفتند باید منتظر باشید تا مامور شما را به زندان تهران بزرگ منتقل کند. برخی متهمان گفتند بهتر است چیزی همراهت نباشد و کفش و کارت و هرچیزی داری را بده ببرند و فقط دمپایی داشته باشی … کافی است. پس از نیم ساعت من را به همراه چند متهم موادمخدر و مشروبات الکلی دستبند زده و با یک خودروی ون سبز رنگ حرکت کردیم. تصور می کردم مستقیم به زندان می رویم اما ما را به داخل کلانتری ۱۳ آبان شهرری بردند. متهمان مثل همیشه به دنبال سیگار بودند و هر کاری می کردند تا چند نخ سیگار بکشند. پس از ورود به کلانتری ۱۳ آبان برخی متهمان از ما جدا شده و به زندان قزلحصار منتقل شدند و من به همراه ۳ متهم دیگر به سمت حسن آباد فشافویه حرکت کردیم. هوا خیلی گرم بود و در وسط راه راننده نگهداشت تا کمی آب خنک بخریم و متهمان هم سیگار بکشند. البته همه دستبند زده داخل خودروی ون که توسط یک حصار فلزی محصور شده بود زندانی بودیم.
*ورود به زندان تهران بزرگ
این دومین بار بود که وارد زندان تهران بزرگ می شدم. اولین بار تیرماه ۱۳۹۴ همزمان با ماه محرم بود که برای تهیه گزارش و عکس از سوی خبرگزاری مهر بعنوان گزارشگر وارد این مکان شده بودم. جلوی درب اصلی زندان حدود ۳۰ زندانی دیگر هم نوبت بودند تا توسط ماموران بدرقه یک به یک پذیرش شوند. مامور پول نقدی که در جیبمان بود را گرفت و به سرعت برای ما کارت بانکی صادر شد چون پول نقد در زندان ممنوع است و همه باید کارت مخصوص بانکی زندان داشته باشند. پس از نیم ساعت نوبت زندانیان شهرری رسید و وارد زندان شدیم. در ابتدا گفتند همه باید شلوار و پیراهن و حتی شورت خود را دربیاورند و جلوی ماموران زندان چند باید ایستاده و بنشینند تا کاملا چک و بازرسی بدنی شوند. (برای جاسازی موادمخدر اینکار را انجام می دهند)
*کارت و پلاک
پس از آن وارد یک سالن شدیم تا یک به یک ما را صدا زده و نام و مشخصات ما در بانک اطلاعاتی زندان ثبت، عکس زندانی گرفته و اثرانگشت هم در برگه مخصوص ثبت شود. که به آن کارت و پلاک می گویند. این کار هم حدود یک ساعتی طول کشید.
*حمام اجباری
زندانیان دادسرای شهرری که کارشان تمام شد با هدایت ماموران از گیت اصلی درب ورودی خارج و وارد حیاط زندان شدند و پیاده به سمت یکی از زندانها که گفته می شود قرنطیه است حرکت کردیم. البته این بار دیگر دستبند به دست نداشتیم. پس از ورود به «زندان قرنطینه» ما را به صف کرده و دستور دادند یک به یک حمام کنیم. تعداد کل دوش ها برای ۳۰ زندانی جدیدالورود ۳ دوش بود و مدت زمانی که برای نظافت داشتیم فقط ۲ دقیقه اعلام شد. دستور دادند که شرت و زیرپوش را درآورده و به اجبار شرت و زیرپوش آبی رنگ (از جنس نخ پلاستیکی) زندان را برتن کنیم.
*غذای ایستاده و دریافت پتو و اعلام تلفن های ضروری
وقتی کار استحمام فوری تمام شد با همان لباس خیس به ما ناهار دادند که غذای آن روز رشته پلو با ماست بود. هرچند سرد بود اما همه زندانیان ایستاده میل کردند. پس از آن یک به یک از انبار پتو، مسواک، خمیردندان، حوله صورت تحویل گرفتیم. مامور انبار برگه ای جلوی ما قرارداد و گفت: می توانی ۵ شماره تلفن ضروری که باید با آنها مرتبط باشی را بنویسی تا در کارت تلفن شما ثبت شود. سپس یک کارت تلفن داد که البته هیچ شارژی نداشت. یکی از بهترین و خوشحال کننده ترین اقدام در آن لحظات ارتباط با خانواده بود. وقتی ماموران گفتند هر کدام فرصت دارید یک دقیقه با تلفن تماس بگیرید خیلی خوشحال شدیم.
*معاینه پزشک زندان و سفارش کوچولو
پس از پایان تمامی این مراحل ما را به صف کرده تا یک به یک از سوی پزشک زندان (خود پزشک از زندانیان بود) معاینه شویم. من وقتی وارد اتاق پزشک شدم سوال کرد: بیماری و موردی ندارید؟ گفتم بیماری پوستی دارم و در پاسخ گفت باید خانواده ات داروهایت را تهیه کنند و تحویل زندان دهند. (این اقدام زندان خارج از اصول اخلاقی و رفتار با زندانیان بود چون تمام مسئولیت و سلامت زندانی با زندان است.) پزشک تب سنج گذاشت و چند سوال دیگر کرد. اما خبری از تست کرونا و دادن ماسک و غیره نبود. در حین معاینه حرف توی حرف افتاد و من علت بازداشتم را گفتم و وقتی پزشک فهمید خبرنگار هستم سفارش کرد من را به اتاق افراد مالی بفرستند و کنار متهمان دیگر نباشم.
*ورود به اتاق یک بند
ساعت از ۶ عصر گذشته بود و زندانیان آن بند در حیاط در حال آمارگیری بودند. من هم صبر کردم و پس از آن با هدایت وکیل بند (یک سرهنگ نیروی انتظامی بود که به دلیل جرمی در زندان بود) به اتاق شماره یک معرفی شدم. فضای بند همانند فیلم های هالیوودی بود. یک راهرو با عرض ۱۰ تا ۱۵ متر که در هر دو طرف آن سلول است و طبقه بالا که زندانیان بالا از لای نرده ها پایین را می بینند. البته تفاوت با زندان آلکاتراز این بود که اتاق ها سلول نبود و درب نداشت. در ضمن تمامی اتاق ها دارای فرش و یخچال بود. چون بار اول نبود به زندان می آمدم تصور چنین فضا و برخوردهایی را داشتم و آماده اجرای هر دستوری بودم. وارد اتاق یک شدم که در اتاق حدود ۱۰ زندانی بودند. ظاهر آنها نشان می داد که افرادی اصیل، با فرهنگ و باسواد هستند. و کمی احساس امنیت کردم. نکته مهمتر آنکه تخت داشتم که در زندان یک نعمت است چون بسیاری از زندانیان به دلیل شلوغی زندانها تخت ندارند. خب مثل همیشه همه دوست داشتند بدانند شغل و جرم من چیست؟ برای آنها توضیح دادم اما چون ریش داشتم و لباس یقه دیپلمات تنم بود و ظاهرم هم کمی غلط انداز بود احساس می کردند مامور یا نفوذی هستم و طول کشید من را بپذیرند.
*هفته ای ۵۰۰ هزارتومان!
پس از یک ساعت که روی زمین اتاق نشسته و دلم هم از اینکه برای کار خبرنگاری زندانی شدم گرفته بود فردی که به آن دکتر می گفتند کنارم نشست و گفت: کارت بانکی همراه با شماره رمزت را به من بده … گفتم چشم… بعد به من گفت: ما اینجا غذای زندان نمی خوریم و خرج و مخارج با خودمان است. و باید هفته ای ۵۰۰ هزارتومان فعلا بدهی …! البته این عدد بیشتر بود و از سایرین بیشتر می گرفتند. اما یک زندانی مسئول طبخ غذا و شستن ظرف ها بود. نکته دیگر آنکه فردی هر روز از اتاق ما تخم مرغ و روغن و برنج و غیره می گرفت و وقتی سوال کردم گفتن برای ….. می گیرد و مجبوریم بدهیم. آنجا فهمیدم چرا هزینه اتاق بالاست.
*افراد خاص در اتاق یک
چند روز طول کشید تا بتوانم اعتماد آنها را به دست آوردم و بفهمم آنها چرا اینجا هستند. چند نفر از آنها پزشک بودند که برای مهریه و نفقه زندانی شده بودند. شاید سوال کنید خب وضعشان که خوب است. بله اما نمیخواستند پول به همسرانشان بدهند. یک نفر شهردار یکی از شهرهای استان البرز بود. یک نفر هم درکار خرید و فروش خودرو و گمرک و نفر بعدی هم برای کلاهبرداری دستگیر شده بود. آنها هم مثل من از سوی بازپرس دستگیر شده بودند که برخی با وثیقه و برخی هم با دستور قاضی موقت باید زندانی می شدند. اما آشپز اتاق مان یکی از بزرگترین و حرفه ای ترین سازندگان شیشه و سارقان تهران بود که با او مصاحبه داشتم. گفتگو با حرفه ای ترین تولیدکننده شیشه و سارق خودرو!
*بیمارانی که سرگردان بودند و زندانیانی که پول نداشتند
یکی از تلخ ترین موارد زندان آن است که پنجشنبه و جمعه همه چیز تعطیل می شود. چون پزشک زندان در اتاق یک بود برای همین بیماران دائم به اتاق ما مراجعه می کردند و درخواست دارو و درمان داشتند اما داروخانه تعطیل و بیمارانی که تازه وارد زندان شده بودند نمی توانستند دارو از خانواده مطالبه کنند. می دانید چرا؟ چون کارت تلفن زندانیان فعال نبود و کارت بانکی آنها هم وقتی فعال می شد که در روز تعطیل از خارج زندان کسی به این کارت پول واریز می کرد.
بنا براین صدور کارت بانکی در ایام تعطیل در زندان هیچ نفعی برای زندانی ندارد و فرد زندانی تازه وارد اگر نتواند به خارج از زندان(خانواده و دوستان …) تماس بگیرد عملا در کل ایام تعطیل بدون پول یا کارت تلفن خواهد بود.
*روز اول در زندان بزرگ تهران
روز اول تقریبا در پایان روز وارد شده بودم و باید به این فضا عادت می کردم. نمی توانستم بیکار باشم چون اعصابم خرد می شد و دائم استرس داشتم. خبری هم از کتابخانه و روزنامه و غیره نبود تا بتوانم سرگرم شوم. تلفن های عمومی به تعداد ۱۰ باجه روی دیوار کریدور بند نصب بود و هر زندانی می توانست در ساعت مجاز تردد هر تعداد بخواهد با کارت تلفن تماس بگیرد. زندانیان که بیشتر سیگاری بودند هم به حیاط می رفتند و در گرمای شدید هوا سیگار می کشیدند. با اینکه عصرچهارشنبه بود اما فروشگاه هم بسته بود و نمی شد چیزی خریداری کرد.
تا نزدیک غروب می چرخیدم تا اینکه صدای وکیل بند بلند شد که وقت آمارگیری است. همه به جز برخی زندانیان خاص خارج شدند و به صف شده و با حضور افسرنگهبان زندان یک به یک شمارش شدیم. پس از شمارش دوباره در اختیار خودمان قرارگرفتیم و وارد اتاق ها شدیم. شام زندان را یادم نیست اما آن شب الویه با مرغ داشتیم و پس از خودم شام پای تلویزیون نشستم و مجبور بودم آنچه که بزرگترها دوست داشتم را مشاهده کنم. زندانیان دیگر هم که تلویزیون نداشتند از تلوزیون داخل کریدور تماشا می کردند.
*چالش آب در زندان تهران بزرگ
یکی از بزرگترین چالش های زندان تهران بزرگ نبود آب آشامیدنی است. آب شور بود و زندانیان محکوم بودند آب معدنی خریداری کنند برای همین زیر تمامی تخت ها صدها بکس آب و نوشابه بود. البته فقط نبود آب آشامیدنی نبود بلکه از ساعت ۱۱ شب تا ۴ صبح هم آب زندان قطع می شد و مشکلات دیگری هم به همراه داشت. مثل گرم شدن باد کولرها که اسفبار بود.
*روز دوم و ماجرای حمام
زیرپوش های زندان آنقدر بی کیفیت و پلاستیکی بود که موجب تعریق و بوی بدن می شدو اگر هم می خواستی زیرپوش خوب از فروشگاه خریداری کنی محکوم به خرید همین کیفیت بودی! بالاخره روز پنجشنبه چند ساعتی فروشگاه باز شد و توانستم بشقاب (۱۶ هزارتومان)، قاشق پلاستیکی، شلوار بیجامه (۵۵ هزارتومان)، آب معدنی، دفترچه و خودکار، دستمال کاغذی، پودر دستشویی، شامپو، ساک دستی(۶۰ هزارتومان) و لیوان خریداری کنم. وقت حمام هم صبح قبل از اذان و عصر بعد از آمار بود. یک ساعتی نوبت حمام بودم و گفتند ۵ دقیقه وقت داری حمام کنید. آب سرد، فشار کم، بدون سردوش سهم من از حمام شد و گفتند همیشه همین است. درست مثل فیلم زندان ها در فیلم های هالیوودی ….
*دوربین مداربسته نبود
هرچه گشتم خبری از دوربین های مداربسته نبود و با خودم گفتم اگر اتفاقی رخ دهد چطور می توانند بررسی کنند؟! مثلا همیشه یک چاقو لای دستمال کاغذی سفید در فریزر یخچال اتاق ما بود که بیشتر با آن سالاد درست می کردند یا هندوانه قاچ می شد اما می شد کارهای دیگر هم کرد.
*ضدعفونی اتاق ها و کریدور
هر روز داستان ضدعفونی اتاق ها و کریدور تکرار می شد اما بوی مواد ضدعفونی و الکل نمی داد و شبیه آب بود. جالب آنکه زندان برای پیشگیری از کرونا باید ماسک رایگان به زندانیان ارائه کند که خبری نبود اما در موضوع ضدعفونی آن هم نه تخصصی مصر بود!!
*زندانیانی که اذیت می شدند
یکی از زندانیان سمعک داشت اما سرباز باطری آن را برداشته بود و گفته بود که ممنوع است. پیرمرد همیشه گیج گیج بود و صدایی نمی شنید. یا جوانی که از شستگی پایش باد کرده بود اما آخر هفته درمانگاه تعطیل بود. من اینها را به چشم دیدم که ناراحت کننده بود.
*رویای زندان ۵
در اتاق ما زندانیان مالی دوست داشتند به زندان شماره ۵ منتقل شوند. می گفتند آنجا کویت است و باید هفته ای حدود ۱۵ تا ۳۰ میلیون تومان هزینه بدهید. افرادی مثل ریخته گران بزرگترین بدهکار بانکی- شهرام جزایری و برادر اسحاق جهانگیری و غیره هم در همان بند بودند. وقتی یکی از زندانیان را برای انتقال به زندان ۵ صدا زدند از خوشحالی بال در آورده بود.
*روز سوم و چالش اصلی زندان های کشور
پس از چند روز زندانیان تقریبا همگی من را می شناختند و می دانستند من خبرنگار هستم. تعداد زیادی از آنها با من صحبت کردند و در موردمشکلاتشان صحبت می کردند. برخی درخواست کمک داشتند و برخی هم می خواستند وقتی آزاد شدم به خانواده آنها رسیدگی کنم. آنجا بود فهمیدم که چالش اصلی زندان های کشور نبود قاضی ویژه زندان است. قضاتی عالی رتبه که موظف شوند پرونده هر زندانی جدید الورود را دوباره بررسی کرده تا اگر حقی ناحق شده و اعمال فشار و فسادی در پرونده بوده با دقت بیشتری رسیدگی شود. اگر این کار مهم محقق شود انقلاب بزرگی در قضاوت رخ خواهد داد. چون یقینا به این باور دارم که بسیاری از زندانیان کشور محق به زندانی شدن نیستند. گاهی بغض قاضی، گاهی لجاجت، گاهی اشتباه قضاوت، گاهی احکامی که می تواند جایگزین بهتری برای حبس داشته باشد و گاهی یک رضایت معمولی و غیره …
*روز شنبه فرا رسید
داستان من در اندرزگاه ۳ قرنطینه یک زندان تهران بزرگ در منطقه فشافویه روایت می شود. مکانی که باید ۵ تا ۷ روز منتظر باشی و پس از آن به زندان های دیگر منتقل شویم. بالاخره با گذشت چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه روز شنبه رسید. منتظر بودم تا خانواده برای تودیع وثیقه اقدام کنند و از جهنم فشافویه خارج شوم چون زندان حتی اگر هتل هم باشد جهنم است. صبح روز شنبه اعلام کردند که زندانیان جدید الورود به نمازخانه مراجعه کنند. البته نمازخانه فقط نامش بود چون فضایی موکت شده بدون تجهیزات و وسایل و امکانات برای نمازخانه بود و بیشتر برای تجمعات اینچنینی استفاده می شد. چند ساعتی معطل شدیم چون در ابتدا فردی به ما اطلاعات حقوقی از زندان داد و فرد دیگری به نام مشاور یک به یک فرم تکمیل کرد که مشکل روانی و غیره نداشته باشیم. توی دلم می گفتم بعد از ۳ روز زندانیان را رها کردند حالا آمدند بگویند کی هستی و چی هستی؟
*انتقال به بند دیگر| اتاقی اسفبار و غیرقابل باور
در حالی که منتظر آزادی بودم نام من را صدا زدند و به بند دیگری منتقل شدم. فاصله آن بند هم با بند فعلی حدود ۱۰۰ متر بود. اما وضعیت آن اسفبار تر از بندی بود که ۳ روز آنجا بودم. اتاق های ۱۰ متری و تخت هایی که فاله بین دوتخت برای تردد فقط یک متر بود. راهروی کوچک و توالت و حمام عمومی کنار اتاق مان و حضور ۱۱ زندانی در یک اتاق ۱۰ متری که دقیقا شباهت به آلکاتراز داشت. تصور اینکه یک شب روی زمین کثیف اتاق بخوابم برای من غیرقابل تصور بود. حتی جایی برای گذاشتن وسایل و پتوهایم نداشتم و روی درب سطل زباله اتاق گذاشته بودم.
پنجره اتاق ۳ متر بالاتر و نزدیک به سقف بود. ۳ تخت مملو از قند و کتری و وسایل خدمات بود و هم اتاقی های من چند تبعه افغان و چند متهم موادمخدر بودند. خبری از تلویزیون یا یخچال نبود و شرایط نسبت به بند قبلی حدود ۴ برابر بدتر شده بود. اگر من آزاد نمی شدم مجبور بودم ماه ها در این شرایط زندگی کنم. حدود ساعت ۶ عصر بود که خبر آزادی من آمد و از زندان خارج شدم.
کابوس چند ساعت در بند جدید هیچ وقت از یادم بیرون نمی رود.
در آن چند روز زندانیانی که می دانستند مدت زیادی باید آنجا باشند می گفتند چیلرهای زندان خراب شده و اگر به موقع تعمیر نشود باید صدها میلیون تومان هزینه کرد و تو خبرنگار هستی به رئیس سازمان زندانها این پیام را برسان … در حالی که این گزارش را می نویسم مادرم را از دست دادم و پرونده همچنان در دادیاری مفتوح است و فرمانداری شهرستان ری و بخشداری قلعه نو شاکی اصلی از خبرنگار ضدفساد است.
- جمعه 1400/05/29 19:23
- گروه خبری : تریبون
- کد خبر : 5036
- چاپ
- منبع : جامعه خبر