آغاز سرشماری پاییزه حیات وحش در استان تهران

افزایش۱۲میلیونی جوجه ریزی در استان تهران

برخورد با عوامل مراکز غیرمجاز سقط جنین در استان تهران

انتصاب سرپرست اداره کل حفاظت محیط زیست استان تهران

چهارشنبه 1403/09/07

هنر رسانه؛

تحلیلی بر شعر و اثر موسیقایی با عنوان «خوب شد»

تهران رسانه | امیدوارم متن حاضر درکی عمیق‌تر برایتان ایجاد کند، و لذتی وسیع‌تر را رقم بزند.

تحلیلی بر شعر و اثر موسیقایی با عنوان «خوب شد»

 تحلیلی بر شعر و اثر موسیقایی با عنوان «خوب شد»:

شاعر: محمدرضا طغرل‌جردی/با نام هنری اهورا ایمان
خواننده: همایون شجریان
آهنگساز: سهراب پورناظری


در بروز وضعیتِ عاشقانه، اولین سوال اینست که «عشق » چیست؟ و بعد علیّت یا چرایی وجود «عشق» مساله خواهد بود، یعنی «عشق» به عنوان یک مفهومِ موجود؛ مورد سوال است، چه می‌شود که عشق پدیدار می‌گردد، اینجا دیگر سوالی «پدیدارشناسانه » است، و باید عشق را پدیدارشناسانه یا تجربه‌ی یک پدیده(با توجه به معانی و خصوصیاتش) برای کشف آن پدیده که موجود نبوده و به ناگاه یا متواطراً پدیدار گشته است بررسی نمود.براین مفهوم(عشق)، تعاریف و ادراکات فراوانی در طول تاریخ مطرح شده و در زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف نیز به گونه‌ها و شکل‌های متفاوت و متشابهی تبیین و تعریف گردیده است، لاکن دراینجا قصد دارم؛ طبق کنکاش، فهم و تلاشی که در شناخت مفهوم «عشق» داشته‌ام، این فهم را با درک مشترکی که از اثر همایون شجریان و شعر زیبای اهورا ایمان، برایم متبادر گردیده است، در متنی بسیار کوتاه؛ بازگو و تالیف نمایم.کمی توضیح اولیه با توصیف فلسفی بر پدیدارشناسی و تکمله‌ای بر نظریه‌یِ هوسرل :پديدار شناسي از نظر لغوي، عبارت است از مطالعه پديده‌ها از هر نوع، و توصيف آن‌ها با در نظر گرفتن نحوه‌ی بروز و تجلّي آن‌ها، قبل از هرگونه ارزش‌گذاري، تأويل و يا قضاوتِ ارزشي است. در نگاه ديگر اگر پديدارشناسي را معناشناسي بدانيم، معناهايي كه در زندگي انسان پديدار مي‌شوند، يك نظام معنايي را شكل مي‌دهند. اين نظام معنايي با اضافه نمودن وجود به زمان و مكان به دست مي‌آيد. اساساً پدیدار شناسی «تجربه‌یِ زندگي» را مطالعه می‌کند. پديدارشناسي به جهان، آنچنان كه به وسيله‌ي یك فرد زيسته مي‌شود، نه جهان يا واقعيتي كه چيزي جداي از انسان باشد، توجه دارد و در واقع قوام صور هستی به انسان است، یا به عبارت دقیق‌تر تعیّن تصویری عالم با انسان تعریف می‌شود. هدف مطالعه جهانِ زندگي یا همان تعیّن تصویری عالم با انسان، بازبيني تجارب بديهي پنداشته شده‌ی انسان و آشكار ساختن معاني جديد و يا مغفول مانده‌یِ آن است. صحبت اصلي ما در این‌جا يك چيز است که بدون هيچ ترديدي همگی به آن يقين داریم، همان‌که «هوسرل» گفت: «آنچه آگاهي ماست». اما «هوسرل» بر خلاف «دكارت » که معتقد است روش آگاهي هميشه آگاهي از چيزي  است، معتقد است؛ آگاهي بايد موضوعي  داشته باشد و نمي‌تواند بدون آنكه موضوعي برايش در نظر گرفته شود، به فهم و شناخت منجر گردد.اعتقاد «هوسرل» در «پديدارشناسي» بر اینست که نیاز نداریم از خود اشياء براي كسب معرفت پرسش كنيم، بلكه مي‌توانيم پديدار اشياء را به جاي آنها بگذاريم. پديدارشناسي، تحليل هر چيزي است كه به تجربه در مي‌آيد. البته نه تنها تجربه‌یِ مستقيم اشياءِ مادي، بلكه بسياري از انواع امور انتزاعي را نيز در بر مي‌گيرد. اين تجربه؛ انديشه‌ها، دردها، عواطف، خاطرات، موسيقي، رياضيات و... را شامل مي‌شود. اساس انديشه هوسرل اين بود كه ذهن بايد از جنبه خاصي به سوي پديده‌ جهت پيدا كند. سخن اصلی: در همه عالم هيچ چيز ديگري نيست كه به سوي چيزي بيرون از خودش جهت پيدا كند. به نظر هوسرل اين يكي از ويژگي‌هاي شگفت آميز عالم است. هر چيزي تنها به خود توجه دارد و اين تنها ذهن است كه به بيرون از خود توجه نشان مي دهد. با اين حال، هوسرل معتقد است نوعي محتوا بايد در ذهن باشد كه اين جهت يافتگي را توجيه كند. هوسرل معتقد بود هيچ كس نمي‌تواند تجربه‌اي از چيزي(هنر، عشق، دين، فلسفه، علم و …) كسب كند، مگر به واسطه و علّت محتواي ذهنِ جهت يافته‌ی خويش. او با تشريح اينكه فاعل شناسايي به چه نحو به سوي عين يا موضوع شناسايي جهت پيدا مي كند، به كشف همه اين امور نايل شد. فهم «عشق» و شروع جهل و ترکیب این دو در دیوانگی:برای فهم «عشق» 3وضعیت متصور و قطعی است: اول: عاشق(فاعل شناسایی) دوم: معشوق(موضوع شناسایی) سوم: مفهوم «عشق»(مفهوم پدیده یا مسیر و روشِ شناسایی)با این تقسیم بندی؛ محتوای ذهن ما، جهت پیدا می‌کند به مفهومی به نام «عشق» که از نظر حقیر ترکیبی متضاد و معنادار است از پذیرش بزرگترین بارهستی، با ضابطه‌ی غوطه ور شدنِ جاهلانه(بدون تجربه قبلی و ندانسته) در تضادها، که جنون و دیوانگی(به جهت ظاهر) را سبب می‌گردد، این دیوانگی به خاطرِ همان راه یابی ذهن به بیرون از خود است بدون محاسبه و منفعت سنجی غریزی.به زبان دیگر؛ «عشق» تنها در درکی بی‌نهایت پدیدار است؛ که تنها با خروج از غرایز و تن(خود)، امکان درکش را بوجود می‌آورد، این درک با حضور عاشق به عنوان فاعلی که خروج کرده از ضوابط و محاسبات، بدون درنظر گرفتن نیازهای مادی و غرایز؛ یقین یافته که درک معشوق بالاترین مرتبه از بودن‌ و لذت هستی است و این مهم در گستره بی‌نهایت و خارج از یقین به‌تن ظهور میابد.دقیقاً این نوع برداشت که در بسیاری از فرهنگ‌ها تعریف دارد و معنا شناسی آن بسیار جذاب می‌نماید، و من برای درک بهتر چیستی ماجرا؛ شاهد مثالی از قرآن آورده‌ام که انسان را متحیر می‌نماید: «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها عرضه كرديم، پس(همگی) از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند و{لى}انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى{ظلم کننده به خویش و}نادان بود. » متن این آیه از قرآن را به زبان پدیدارشناسی ترجمه کنیم این گونه است: امانت الهی یاهمان «عشق» یا «ولایت» در تعابیر اسلامی، به آنچه در عالم بینهایت است عرضه و ارائه گشت، و هیچ‌یک؛ حاضر به قبول و پذیرش، درک و مواجهه با آن نشدند، غیر از انسان که بدون محاسبه و بازگشت به تن، غرایز و تفکر در علت و دلیل این پذیرش؛ به زیر این بار مسئولیت رفت که در این پذیرش با مواجهه‌ی تضادها، سختی‌ها و در عین‌حال و همزمان بیشترین انرژی و لذت بی نهایت؛ دیوانه وار به زیر این بار رفت.نکته‌ی بسیار جالب: درپَس تطوّر  و طی مسیر برای پذیرش این بار مسئولیت و این عاشقی و یا درک عشق، وجود عاشق تهی از خویش خواهد شد و تمام اعتبار عاشق ظهور معشوق است در گستره‌ای بی‌نهایت، مانند آئینه که نمایش می‌دهد غیر از خود را و آئینه اعتبارش به نمایش شفاف و زلال غیر از خویش است. آئینه مظهر اعتبار بدون خود است و عاشق تموّج آئینگی است.پس آنگاه که عاشق با پذیرش و فهم «عشق»، تمام محاسبات وجودی خویش را کنار می‌گذارد؛ بزرگترین درک تضاد در او ظاهر می‌شود؛ یعنی حذف «خود» که در تعیّن ذهن در بی‌نهایت است، و ظهور معشوق و نمایش آن، که کاملاً در تضاد منافع مادی، غریزی و نفسانی است. محاسبات و خوددیدن و محدود بودن دیگر معنا ندارد، میل به جاودانگیِ موجودِ محدود اصالتی نداشته و حقیر است و یقین به حضور در بی‌نهایت اصالت خواهد داشت و بس. و از همه مهمتر «ترس» به عنوان مهمترین صفت غریزی که تمام صفات و اعمال مادی و وجودی ما را شامل می‌شود، بیشترین تضاد را در حصول نتیجه‌های عاشقانه رقم می‌زند و اینجاست که بالاترین تضاد هستی که «عشق و محدودیت» باشد در ساحت بی‌نهایت در مقابل تنِ مادی که مَملو از محاسبات ترس‌گونه‌یِ خودخواهانه‌ی محدود است، پدیدار می‌گردد.این جدالِ متضاد؛ جنونی می‌آفریند که به قول حافظ شیرازی:آسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه‌ی کار به نام من دیوانه زدندتضاد و تماثل:در این قسمت قصد دارم به زبانی ساده دو مفهوم منطقی را فقط معنی کنم و سپس با توصیفات ارائه شده در بالا نسبت به اثر هنری و موسیقایی«خوب شد» تطبیق دهم.تضاد: «تناقض و تخالف و عدم توافق و ضدیت و ناسازگاری ذاتی» در فرهنگ دهخدا معنا شده است. در دیدگاه اولیه؛ بیان ذهنی در تفکر شاعرانه برای خلق اثر مورد بحث؛«خوب شد»، «تضاد» است؛ خوب شد دردم دوا شد خوب شد-دل به عشقت مبتلا شد خوب شد. اساساً ابتلا که مفهوم درد، گرفتاری و بیماری است را خوب می‌پندارد و دوای درد را نیز ابتلا به «عشق» بیان نموده است و این تضاد در باقی ابیات ظاهر گشته مثلاً گاه لیلا، گاه مجنون می‌کند- گُرگ و میش چشم آهویت مرا. لیلا معشوق است و در تضاد مفهومی با مجنون است که فهم عاشق از آن می‌شود یا خود عبارت ترکیبیِ گُرگ و میش که بیان اوج تضادِ متباینِ جزئی در مصرع دوم است.این بیان از تضاد همان توصیف تضادگونه میان خروج ذهن به بیرون از خود برای درک مفهوم «عشق» است، در برابر محاسبات غریزی و نیازهای مادی و از همه مهمتر مفهومِ«ترس»؛ که در نتیجه فرد عاشق را دچار جنون و دیوانگی می‌کند و شروع به فریاد کشیدن این تضادها می‌کند، زیرا عاشق شده و «عشق» در محدود نمی‌گنجد.تماثل: «مانند یکدیگر شدن، در ناظم الاطباء: تشابه دو چیز. مساوی یکدیگر شدن دو چیز مانند 3 با 3 و 4 با 4یا از تعریفات جرجانی: تماثل و مماثله، در اصطلاح محاسبان هر دو عدد برابر یکدیگر را گویند و این دو عدد متماثل یکدیگر باشند.» درحقیقت اثر هنری و موسیقایی «خوب شد» اثری متماثل است، بدین شرح که تمام این تضادها را در وضعیتی برابر ارائه کرده و مترداف، هم تراز و هم معنی بیان نموده است که همین نوع بیان توصیف جنون در «عشق» است و حضور و ظهور در بینهایت.راه که گیسوان معشوق است و تمثیلش درازا و پیچ و خم، مسیری است که خود مسیر در وجود معشوق فرض شده و گویی همین شروع عاشق شدن و حضور در وجود معشوق است. و راه را با گیسوان او شروع می‌کند و تمام این مسیر و تطوّر در گیسوان معشوق، همگی تماثل است یکی بودن محض، از سوی دیگر لیلا و مجنون مانند هم هستند و در یک مقام قابل تبدیل و آنگاه که عاشق به سوی معشوق است و «عشق» ظهور کرده است هردو یکسان هستند و این آئینگی است که عاشق ظهور معشوق را موجب می‌شود و هرگاه از عاشق بپرسی تو کیسی؟ می‌گوید معشوق است(چون آئینه ظهور غیر از خود است) و این تطوّر بین لیلا و مجنون از ظهور لیلا در مجنون است و نبودن مجنون تمام هویت اوست، حال آنکه عاشق مجنون است و فقط از خود بیخود شده است، و تمام علّت این ظهور و لیلا بودن در مجنون و این تطوّر مدام را گرگ و میش چشمان آهوگون معشوق بیان نموده که بسیار زیبا است، گرگ و میش؛ تاریک و روشنی چشمان معشوق که به طور خاص در وجود عاشق ظهوریافته، درک لیلا بودن یا مجنون بودن را همزمان می‌نماید، عاشق با این مواجهه؛ گاه ظهور غیر از خود است که لیلا است، گاه خود مجنون است، به جهت تاثیرگذاری و پذیرش سختی و رنج... و سپس سوالی زیبا از این یکی‌شدن و حضور متواطر در معشوق مطرح می‌کند: من تو را بر شانه‌هایم می‌کشم- یا تو می‌خوانی به گیسویت مرا، که این کشیدن معشوق و خوانده شدن عاشق از طریق معشوق به گیسوانش بسیار زیبا تناسبات حضور را که عاشق آنقدر کوچک است که درون گیسوان معشوق در تموّج و «عشق»بازی است، یا ظهور معشوق در آئینگی عاشق آنقدر تصور ساخته است که اینبار حضور معشوق را مانند گیسوان بر شانه‌های خود فرض می‌نماید...و در ادامه همان راهی که مثال گیسوان معشوق است، از سرِ سختیِ مواجهه‌ی محدود به بینهایت، آنقدر زخم و رنج آفریده است، که خود این رنج، تعریف ثانویه‌ای برای «عشق» ایجاد نموده و آن زخم زننده بودن مفهوم «عشق» است، که اینجا دارد فهم اولیه‌ی خود از «عشق» را بروز می‌دهد که دردی است و زخمی. ولی در انتها همین درد و زخم و رنج خودش خوب است و اصلا خوب شد... .در انتها با زیبایی محض، تمام این تماثل را که ظاهری متضاد دارد، این‌بار در ترکیبی متفاوت و معنادار؛ که گویی توصیف تمام ابیات قبلی است شرح می‌دهد: خوب شد دردم دوا شد، خوب شد- دل به عشقت مبتلا شد خوب شد، اولاً در توصیف مفهوم خوب شدن؛ خوب، هم معنای زیبا و پسندیده می‌دهد، هم معنای تایید و پذیرفتن با رضایت کامل است و از سوی دیگر معنی خوب شدن نوعی درمان و شفاء و علاج است، که همگیِ این معانی در تماثلِ بکار رفته در این شعر، به زیبایی ظهور یافته است، پس اینطور می‌توان فهم کرد این بیت آخر را: خوب شد(زیبا و پسندیده است و یا تایید یک وضعیت به عنوان مطلوب و یا علاج یافتن و درمان) درد نفهمیدن «عشق» با رنج‌ها، تضادها، زخم‌ها، درک تناسبات، جنون و دیوانگی؛ درست شده و روبراه گشته و این سامان را به برکت ابتلاء که همان درد و رنج و وابستگی است، متماثل با مفهوم «عشق» آورده است و می‌فهماند که اساس لذت و خوبی و درمان و شفا در حضور عاشقانه‌ی عاشق است در مقامِ بیخودی و آئینگی، که با درکِ سختی و رنجِ تضادها؛ و زجر خروج از محدود با راهی زخم زننده بر تن یا جان، که با خروج از تن و غرایز حادث یا واقع می‌شود؛ همگی در ظهور معشوق و عدم وجود عاشق معنا می‌گردد. و این تطور بی‌نهایت، همان فهم لذت بی‌نهایت است. لذت تبدیل شدن از وجود محدود به زمان و مکان، که مادیِ غریزی است به وجود نامحدودِ فارغ از زمان و مکان، که هرگز در این تن نگنجد. 
سخن با زبان فلسفه فراوان است و این حقیر ناتوان و این مجال و حوصله‌ی دوستان محدود... امیدوارم متن حاضر درکی عمیق‌تر برایتان ایجاد کند، و لذتی وسیع‌تر را رقم بزند.فقط برای خودم این نکته بسیار جالب بود که برخی فلاسفه غربی با برخی فلاسفه شرقی و بسیاری هنرمندان و از همه مهمتر تمام عاشقان؛ همگی از «عشق» درکی مشترک دارند. و چقدر با این تطوّر و تلاش ذهنی می‌شود رُشد کرد و تاثیر گذار بود.تالیف این متن با یک یادآوری ازطریق یک اثر موسیقایی(خوب شد) توسط دوستی عزیز برایم رُخ داد؛ این اثر هنری به نظرم تعاریف فراوانی را در خود دارد و این متن برایش کم است...
البته این ادعاهای تالیفی و «من بودن‌ها» درحقیقت تبلور هیچ بودگیِ حقیر است، و هیچ؛ ادعایش نیز هیچ است.

سیّدمحمّدتقی زاهدی

متن ترانه:
راه امشب می‌برد سویت مرا
می‌کشد در بند گیسویت مرا
گاه لیلا، گاه مجنون می‌کند
گُرگ و میش چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه‌هایم می‌کشم
یا تو می‌خوانی به گیسویت مرا
زخم‌ها زد راه بر جانم ولی
زخمِ «عشق» آورده تا کویت مرا
خوب شد دردم دوا شد، خوب شد
دل به عشقت مبتلا شد خوب شد
خوب شد دردم دوا شد، خوب شد
دل به عشقت مبتلا شد خوب شد

(اهورا ایمان)




نظر شما


logo

نظر سنجی

اخبار را از کدام کانال دنبال میکنید؟
logo logo logo logo logo logo logo logo logo
رونمایی از اطلس فرهنگی شهر تهران

رونمایی از اطلس فرهنگی شهر تهران

تهران رسانه | اطلس فرهنگی تهران با همکاری سازمان مطالعات شهرداری تهران و هم فکری همه دستگاه های دخیل در امر فرهنگی و گردشگری شهرداری و شهر تهران در حال تنظیم و تکمیل است.

سکونت ۱۷درصد تهرانی ها در بافت ناپایدار

سکونت ۱۷درصد تهرانی ها در بافت ناپایدار

تهران رسانه | ۱۷ درصد مردم تهران ساکن ۹۳ هزار پلاک ناپایدار در مساحتی به ابعاد ۴۴۰۰ هکتار هستند.

ایجاد گذرهای گردشگری در مناطق ۲۲ گانه تهران

ایجاد گذرهای گردشگری در مناطق ۲۲ گانه تهران

تهران رسانه | در تمامی مناطق ۲۲ گانه، ایجاد گذرهای تندرستی و یا مسیرهای گردشگری در دستور کار مدیریت شهری دوره ششم بوده است.

طراحی و اجرا توسط: طراحی سایت تهران طراحی سایت طراحی سایت