گفتوگو با آلفرد یعقوبزاده؛
موفق ترین عکاسی که به شغلش اعتیاد دارد
حمیدرضا رسولی با یکی از موفقترین عکاسهای ایرانی درباره عکاسی انقلاب اسلامی سال57، حضورش در جنگ ایران و عراق و مشاهداتش از مبارزات مردم فلسطین و جنایات داعش علیه زنان ایزدی گفتوگو کرده است.
به گزارش تهران رسانه ؛ در دهههای اخیر، عکسهای بسیاری از وقایع مهم تاریخی منتشر شده اما ارزش برخی از آنها فراتر از یک عکس خبری بوده و در حافظه تاریخی نسلهای بعد ثبت شده است. عکسهایی از این دست را باید محصول ماجراجوییها و البته شجاعت فتوژورنالیستهایی دانست که از جان خویش برای بیان حقیقت مایه گذاشتند و آلفرد یعقوبزاده یکی از آنهاست؛ عکاسی که در بطن بسیاری از جنگها و وقایع تاریخی معاصر بوده و عکسهایی که از جنگ ایران و عراق، مبارزه مردم فلسطین یا جنایات داعش علیه زنان ایزدی منتشر کرده، تلخ، تکاندهنده و البته تصویری واقعی و دردناک از جنگهای ویرانگر بوده است. آلفرد یعقوبزاده از معدود عکاسان ایرانی است که در مرگبارترین وقایع تاریخی حضور داشته و در 60سالگی میگوید که اعتیاد به عکاسی او را به کسب تجربههای جدید وامیدارد. در روزهای ابتدایی سال نو میلادی، با او که یکی از موفقترین عکاسهای ایرانی است درباره عکاسی انقلاب اسلامی سال57، حضورش در جنگ ایران و عراق و مشاهداتش از مبارزات مردم فلسطین و جنایات داعش علیه زنان ایزدی گفتوگو کردهایم.
انقلاب سال57 نقطه شروع کار شما در عکاسی بود. در آن سالها از سرعلاقه دوربین بهدست گرفتید یا برای ثبت تصاویر یکی از مهمترین وقایع سیاسی در تاریخ و آرشیو شخصیتان؟
سال57 که انقلاب تازه داشت سروشکل میگرفت، تعدادی دوست و بچهمحل مسلمان داشتم و با آنها به تظاهرات میرفتم. در همان روزها دانشجوی رشته معماری داخلی بودم و اصلا قرار نبود عکاس شوم.آرزوی مادرم این بود که مهندس شوم و پدرم دوست داشت بهعنوان پزشک به کشورم خدمت کنم اما اتفاقات تاریخ معاصر ایران مرا با خودش برد و در نهایت عکاس شدم. ماجرای علاقهمند شدنم به عکاسی از این قرار است که یک روز حوالی تالار رودکی مشغول تماشای تظاهرات بودم و چند نفری هم داشتند عکاسی میکردند. این صحنهها برایم خیلی جالب بود و به این موضوع فکر کردم که به این شکل هم میتوان همراه مردم بود. بعد هم درس را رها کردم و به سمت دوربین و عکاسی رفتم. واقعیت ماجرا این است که نمیخواستم در جریان انقلاب صرفا شعار بدهم و فکر میکردم باید در اصل ماجرا سهیم شوم.
پس صرفا دنبال شغل و کسب درآمد نبودید؟
اصلا به پول و درآمد فکر نمیکردم. درهمان روزها مغازه نوار کاست فروشی داشتم و با فروش کاستهای موسیقی امرار معاش میکردم و کار طراحی دکوراسیون داخلی هم انجام میدادم اما تسخیر سفارت آمریکا در تهران برایم هیجان بیشتری داشت و ناخودآگاه به سمت و سوی عکاسی کشیده شدم. حتی مادرم گفت اگر با ما به آمریکا مهاجرت کنی، آنجا برایت مغازه میخرم اما گفتم میخواهم در ایران بمانم و به کارم ادامه دهم.
اتفاقات تاریخی ایران در زندگی شما نقش پررنگی داشته و بعد از انقلاب سال57 بهعنوان عکاس جنگ به جبهه اعزام شدید. علاقه به عکاسی شما را با خودش برد یا برای تبدیلشدن به یک عکاس حرفهای مسیر تازهای را انتخاب کردید؟
قبل از شروع جنگ ایران و عراق، از تسخیر سفارت آمریکا در ایران عکس تهیه میکردم و همان عکسها به نقطه شروع همکاریام با AP تبدیل شد. وقتی جنگ شروع شد از سر کنجکاوی، یکهوتنها و با کامیون و اتوبوس خودم را به خرمشهر رساندم. میتوانم بگویم بخش مهم و پرخطری از زندگیام در جنگ ایران و عراق گذشت. البته درگیر شدن با جنگ ارثیه خانوادگی من است. ریشه خانوادگی مادرم در سنپترزبورگ روسیه است اما در جریان جنگ جهانی به ایران آمدند و خانواده پدریام به ترکیه تعلق دارد که در جریان قتل عام مسیحیان توسط دولت عثمانی به ایران پناه میآورند. بنابراین من هم از حضور در بطن جنگ و اتفاقاتی از این دست واهمهای نداشتم و در جریان جنگ ایران و عراق سالها در جبهه بودم.
چه اتفاقی افتاد که در بحبوحه جنگ ایران و عراق به فرانسه مهاجرت کردید؟
تا هنگام شهادت دکتر چمران در ستاد جنگهای نامنظم بودم اما بعد از شهادت ایشان، علاقه چندانی به ادامه کار در ایران نداشتم؛بنابراین به پاریس رفتم تا برای آژانسهای خبری فرانسه کار کنم. در روزهای ابتدایی وضع خوبی نداشتم و تا مدتی در خیابان میخوابیدم. بعد آژانس «گاما» عکسهای انقلاب و جنگ مرا دید و پیشنهاد همکاری داد و اواخر سال1983 برای تهیه عکس و گزارش از طرف گاما به لبنان اعزام شدم و آرامآرام به عکاسی اعتیاد پیدا کردم.
شما بهعنوان عکاس و گزارشگر در جنگ و انقلابهای مهم چند دهه اخیر حضور داشتهاید. در قانون کشورها تعریفی برای جایگاه فتوژورنالیستها وجود دارد؟
در کشورهای اروپایی و آمریکایی که بیشتر ادعای دمکراسی دارند، بحث آزادی مطبوعات در قانون اساسی آنها پیشبینی شده اما گاهی اوقات کوتاهی میشود. برخی کشورها هم با فتوژورنالیستها مشکل دارند و کارکردن را برای آنها دشوار میکنند. در همین درگیریهای فرانسه تصاویر واضحی از تظاهرات جلیقهزردها دیده شد چون این قانون وجود دارد و آنها پیرو دمکراسی هستند اما کشورهای زیادی نسبت به این ماجراها سختگیری میکنند. من در درگیریهای پاکستان عکاسی میکردم و مشکل چندانی نداشتم اما در انقلاب مصر نگذاشتند عکاسی کنم و بارها مورد ضربوشتم قرار گرفتم. دولتها باید بپذیرند که یک عکاس خبری، در موضع بیطرفی است و فقط رسالتش را انجام میدهد؛البته عکاس هم تابع احساسات است و گاهی اوقات موقعیتش ایجاب میکند که بیطرفی را کنار بگذارد؛ مثلا در جریان مبارزه مردم فلسطین، فتوژورنالیستها معمولا طرف فلسطینیها را که مورد ظلم واقع میشوند، میگیرند.
یک عکاس خبری یا مستندساز شبیه مهمان ناخوانده است. وقتی به جبهه جنگ میروم بهدنبال این نیستم که بگویم حق با کدام طرف درگیر است. در هیچ جبهه جنگی مرگ بر یکی و زنده باد دیگری را نمیگویم. من شاهد وقایع هستم و آنها را با عکسهایم به دیگران منتقل میکنم. کار عکاس جنگ، شبیه کار پزشک صلیب سرخ یا هلالاحمر در جبهه است. یک دکتر نمیگوید من این را مداوا میکنم و آن یکی را نه.
پس تکلیف دیدگاه عکاس چه میشود؟ به هر حال عکاس جنگ بهعنوان شاهد عینی وقایع، موضع خودش را دارد و این باید در اثرش ملموس باشد.
مسلما از مصیبت مردم متأسف میشوم و غصه میخورم. اگر ببینم میتوانم به کسی کمک کنم حتما این کار را میکنم؛ همانطور که بارها این کار را انجام دادهام اما در درجه اول سعی میکنم بهعنوان عکاس در صحنه حضور داشته باشم و کادر دوربینم را پیدا کنم.
قیام انتفاضه و مبارزه مردم فلسطین، بخش مهمی از کارهای شما را تشکیل میدهد. آنچه در نوار غزه مشاهده کردید با آنچه در خبرها منعکس میشود چه تفاوتهایی دارد؟
من با عکسهایم، واقعیت زندگی مردم فلسطین را روایت کردهام و در این مورد خاص شعاری عمل نکردهام. زنعموی من فلسطینی است و به همین دلیل از سالهای قبل از انقلاب با ماجرای مبارزه فلسطینیها و تظاهرات آنها علیه رژیم غاصب بیگانه نبودم. بیش از یک دهه در لبنان و فلسطین حضور داشتم و در همان سالها بارها به نوارغزه رفتم. آنچه در نوارغزه رخ میدهد دل هر انسانی را به درد میآورد. آنجا از همه قشری دور هم جمع میشوند و علیه ظلم تظاهرات میکنند. طی سالهای حضورم در لبنان و نوارغزه دوستان فلسطینی زیادی پیدا کردم و مدام به خانههایشان میرفتم. وقتی خبر شهادت یکی از آنها را میشنیدم برای همدردی به خانههایشان میرفتم و در جریان همین رفتوآمدها، رنج و دردی که در همه این سالها کشیدند را لمس کردم. تا سالیان متمادی هیچ عکاسی در فلسطین حضور نداشت و کسی نبود که صدای مظلومیت آنها را به گوش جهان برسد. فقط یک عکاس در نوار غزه میتوانست عکس بگیرد که آن هم عکاس یاسر عرفات بود. متأسفانه بخش مهمی از عکسهای عکاس رئیسجمهور هم در آتش جنگ سوخت و از بین رفت.
عکاس جنگ یکی از سختترین و پرمخاطرهترین کارهای دنیاست. در این سالها چقدر فرصت داشتید در کنار خانواده باشید؟
در سالهای دور، فرصت چندانی نبود اما امروزه جنگها برنامهریزی شده است و تقریبا مشخص است که چه زمانی به پایان میرسد. سالها قبل که برای عکاسی از جنگ خلیجفارس به منطقه اعزام شدم، موعد زایمان همسرم بود و 2 نفر از دوستانم او را به بیمارستان بردند. وقتی از جنگ خلیجفارس برگشتم پسرم سه ماهه بود. سعی میکنم زندگی را سخت نگیرم و به همین دلیل حتی روزهایی که واقعا سخت گذشته برایم شیرین بوده است. همسرم بزرگترین حامی و مشوق اصلی من برای ادامه کار عکاسی است و گاهی اوقات با نظر او عکسهایم را انتخاب میکنم. فکر میکنم اگر همراه خوبی مثل او نداشتم نمیتوانستم در این مسیر سخت و پرخطر قدم بگذارم و این همه سال دوام بیاورم.
اینکه بعد از 40سال عکاسی و حضور در جنگهای مختلف، جان سالم به در بردید برای خودتان شگفتانگیز نیست؟
تصورم این است که یک نفر از من مراقبت میکند. گاهی به همکارانم میگویم اگر با من به کشورهای مختلف بیایید ممکن است زخمی شوید اما کشته نخواهید شد. در این سالها چندینبار در آستانه مرگ قرار داشتهام اما در نهایت نجات پیدا کردهام. یک بار در لبنان بودم و در جریان درگیری با«امل» ترکش خوردم. در مصر هم گلوله تفنگ ساچمهای به سرم خورد اما به خیر گذشت. در همین انقلاب مصر هواداران حسنی مبارک با آجر به سرم زدند اما جدیترین مجروحیتم در جنگ چچن بود. وقتی مجروح شدم ساعتها در برف افتاده بودم. خونریزی و درد شدید داشتم و سرمای هوا هم داشت جانم را میگرفت تا اینکه رزمندههای چچنی پیدایم کردند و بعد از انتقال به بیمارستان نجات یافتم.
در جنگها و مناطق پرخطر از لباسهای مخصوص استفاده میکنید؟
معمولا جلیقههای ضدگلوله میپوشم اما این جلیقهها وزن زیادی دارد و سرعت عمل عکاس را پایین میآورد.
از اینکه شغل عکاسی را انتخاب کردید و از آن مغازه دنج و آرام نوار کاست فروشی حوالی میدان بهارستان فاصله گرفتید پشیمان نیستید؟
وقتی به تهران میآیم و برجهای سر به فلک کشیده را میبینم افسوس میخورم. شاید اگر تحصیلاتم را ادامه میدادم و مهندس میشدم صاحب یکی از همین برجها بودم و گاهی انگ جاسوسی به پیشانیام نمیزدند.
شما معتقدید بعد از 40سال به عکاسی اعتیاد پیدا کردهاید؛ در 60سالگی فکر میکنید تا چند سال دیگر میتوانید دوربین را بردارید و به جنگ بروید؟
تا وقتی بتوانم با مردمانی از فرهنگ و نژادهای مختلف ارتباط برقرار کنم کارم را ادامه خواهم داد. در 60سالگی به این نتیجه رسیدهام که دنیا مثل یک فیلم کوتاه و بهشدت جذاب است و هر لحظهاش را باید با دقت تماشا کرد. به جای نشستن در کنج خانه ترجیح میدهم تا لحظه مرگ تجربه جدید کسب کنم. آنجاست که فیلم برایم تمام میشود.
دلم برای شیرینیهای خیابان نادری تنگ میشود
مرور خاطرات کریسمس
آلفرد یعقوبزاده برای تهیه عکس هایی از حیوانات مقدس در هند به این کشور سفر کرده بود و در نخستین روزهای سال نو میلادی به پاریس برگشته است. او عکسهایی که از هند با خودش به فرانسه آورده را یک سوغاتی باارزش میداند؛ «با پسرم بزرگم، سباستین که خیلی به عکاسی علاقه دارد چندین روز در هندوستان بودیم و حالا از گرمای این کشور به سرمای زیر صفر پاریس رسیدهایم. سوغاتی ما از پاریس، عکسهایی است که از حیوانات مقدس هندوها تهیه کردهایم. بهخاطر تهیه این عکسها، تظاهرات جلیقهزردها در فرانسه را از دست دادم». یعقوبزاده، تفاوت جشنهای سال نو میلادی در تهران را با حال و هوای سال نو در اروپا، از زمین تا آسمان میداند؛«وقتی در تهران زندگی میکردم، چند روز قبل از سال نو، درخت کریسمس میخریدیم و در روز کریسمس هم به قنادی معروف خیابان نادری میرفتیم تا شیرینی تازه بخریم. میوهها را از چند روز قبل در انباری خانه آویزان میکردیم تا خراب نشود و تازه بماند. هنوز طعم شیرینی و شکلاتهایی که مادرم در خانه درست میکرد را فراموش نکردهام و یکی از مهمترین بخشهای جشن سال نو خوردن همین شیرینیها بود. شکل سنتی برپایی جشن سال نو میلادی چندین دهه است که در ایران دست نخورده باقی مانده اما قضیه در فرانسه به کلی فرق میکند. حال و هوای جشن سال نو در فرانسه با ایران متفاوت است و خانوادهها همهچیز را آماده و یکجا تهیه میکنند و جشنها شکل و شمایل سنتی ندارد.»
گفتگو از حمیدرضا رسولی
- شنبه 1397/10/15 07:04
- گروه خبری : هنر
- کد خبر : 1218
- چاپ
- منبع : همشهری